وصیت نامه شهید چمران: دنیا را سه طلاقه کرده ام و به استقبال شهادت می روم

5/5 - (6 امتیاز)

دکتر مصطفی چمران از چهره‌های شگفت‌انگیز تاریخ معاصر ماست. کودکی‌اش در تهران گذشت و در دانشگاه تهران فیزیک خواند. با بورسیه به آمریکا رفت و دکترای فیزیک هسته‌ای گرفت، اما دلش جای دیگری بود. زندگی راحت آمریکا را رها کرد و در مسیر آرمان‌هایش به مصر و سپس لبنان رفت، جایی که همراه امام موسی صدر، جنبش امل را پایه‌گذاری کرد. آثار مجاهدت‌های او هنوز در لبنان دیده می‌شود.

با آغاز انقلاب، به ایران بازگشت و در روزهای پرآشوب جنگ، گروه‌های چریکی نامنظم را شکل داد و ضربه‌های سنگینی به دشمن وارد کرد.

آخرین تصویر از او، خرداد سال ۶۰ در دهلاویه نقش بست؛ جایی که با خونش، خاک را به آسمان پیوند زد.

از شهید چمران برای ما، جز خاطره‌ای جاودان، دست نوشته‌ها و وصیتنامه‌هایی مانده؛ نجواهایی که عمق ایمان و عشقش را فریاد می‌زنند. در ادامه، بخشی از وصیتنامه‌ی او خطاب به امام موسی صدر را خواهید خواند.

وصیتنامه شهید چمران

مشخصات فردی مشخصات شهادت اطلاعات مزار
نام: مصطفی تاریخ شهادت: 1360/03/31 محل مزار: بهشت زهرا
نام خانوادگی: چمران محل شهادت: دهلاویه قطعه: 24
تاریخ تولد: 1311/07/10 نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره ردیف: 73
محل تولد: تهران سمت در جبهه: فرمانده شماره: 26

 

متن وصیت نامه شهید چمران

وصیت می کنم…

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به امام موسی صدر! کسی که مظهر علی (ع) می دانم! او را وارث حسین می خوانم!

کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم،حرمان، مبارزه، سر سختی، حق طلبی و بلاخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم.

برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم.

خوشحالم که از عالم و مافیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گداشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. 

از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام متاسف نیستم.

از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متاسف نیستم.

از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.

از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عامل محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متاسف نیستم.

تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند.

تو به مجال دادی تا پراونه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزمف تا قدرتمهای بی نظیر انساسی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم.

تا راهی جدید و قوی و الهای بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دگیر خود را نبینم و خود را نخواهم. جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم…

تو ای محبوب من، درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسد های جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی.

تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان ها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمت های دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند.

و تو ای امام، لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمن به سوی حقیقت و کامل قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتحارت شربت شهادت می نوشم…

ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم. یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم. امام من، منی که وصیت می کنم. منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! آتشفشان درون من کافی است که هر دنیایی را بسوزاند.

آتش عشق من به خدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است…

عکس شهید چمران

من به سه خصلت ممتازه شده ام:

1: عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.

2: فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند،ف تاثیر در من نمی کند.

3: تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیت عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و…

 

عکس شهید چمران

این کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده. سردی و گرمی روزگار را چشیده. از زیباترین و شدیدترین عشق ها برخوردار شده. از درخت لذات زندگی میوه چیده. از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی درد آلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند…

وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و موسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام.

جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد. معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.

وصییت من درباره قرض و دین نیست. مدیونن کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. در زندگی خودم جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم… آری وصیت من درباره این چیزها نیست.

وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است. احساس می کنم که آفتام عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم.

تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاه گاهی از خدای بزرگ نیز چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزویی ندارم…

عشق، هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.

عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد. قلب مرا به جوش می آورد، استعداد های نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبا بین پیدا می کنم.

لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک،‌ نسیم ملایم سحر،‌ موج دریا،‌ غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند. اینها همه و همه از تجلیات عشق است.

به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. بخاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم.

به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم. او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.

در این دنیا به عده زیادی محبت کردم. حتی عشق ورزیدم. ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده و از محبت سو استفاده می نمایند!

اما این بی خبران نمی دانند از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست.

و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سو استفاده نماید. من بزرگتر از آنم که بخاطر پاداش محبت کنم. یا در مقابل عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم.

عکس شهید چمران

این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید.

می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسان ها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سو استفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول می زنند.

تو این ها را می دانی. ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطریست.

همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران بر چمن و شوره زار می باری و تحت تاثیر انعکاس سنگ دلان قرار نمی گیری.

درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمان ها و اسما مقدس خداست.

این ها را به نیت آن ننوشتم که کسی بخواند و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم.

هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم…

و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم. آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم و در اوج تنهایی خود با قلب خود راز و نیاز می کردم. آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به در می آمدم.

این ها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشتند و درد و شکنجه درونم را تقبل کردند…

خدایا آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند. آنان که به من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند، آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند، پس خدایا به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند خیر و نیکی برسان.

عکس شهید چمران

 

به تاریخ 1359/10/19 ساعت 10:10 شب چند سطری وصیتنامه می نویسم:

… مادر جان به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟

کلام او الهام بخش روح پر فتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست.

اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.

مادر جان، من متنفر بودم و هستم از انسان های سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند.

ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خون شان به شما دوخته است. به پا خیزید و اسلام و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود.

پدر و مادر؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.

شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیگر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد.

مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار.

اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ و السلام؛ چمران

وصیت نامه شهید چمران

شهید مصطفی چمران– تاریخ شهادت: 1360/03/31

شهید چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران به دنیا آمد. پدرش حسن و مادرش،صدیقه نام داشت. کارمند بود، ازدواج کرد و در جبهه‌های جنگ‌های نامنظم حضور داشت تا اینکه در خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید؛ آرامگاهش در بهشت زهراست.

 

سرباز گمنام
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *