وصیت نامه اسماعیل آب‌نیکی: خجالت می‌کشم با بدن سالم به محضر حسین(ع) بروم

شهید اسماعیل آب‌نیکی، سربازی از جنس عشق و ایثار، که در میان خون و آتش، راه خود را به سوی معبودش گشود. نوجوانی که شوق شهادت در قلبش شعله می‌کشید، دست از دنیا شست و آرزویش را در میان گلوله‌ها یافت.

در روزهایی که زندگی هنوز فرصت زیادی برایش داشت، جاودانه شد. او رفت، اما نامش، یادش، آرمانش، در جان این سرزمین حک شد. امروز اگر به مزارش بروی، شاید باد زمزمه کند: “ای که در خون خود خفتی، آرام بخواب، راهت ادامه دارد.

Read more

شهید اکبر زوار جنتی: از کوچه‌های تبریز تا آسمان حرم زینب‌(س)

در روزگار ما، قهرمان‌ها اغلب روی پرده سینما پیدا می‌شوند؛ اما بعضی‌ها بی‌صدا، بی‌ادعا، در دل همین کوچه‌پس‌کوچه‌های زندگی، قهرمان می‌شوند. شهید مدافع حرم اکبر زوار جنتی یکی از آن‌هاست. جوانی که می‌توانست در سایه‌ی زندگی آرام و معمولی‌اش بماند.

اما دلش در تب و تاب چیزی بزرگ‌تر می‌تپید: دفاع از حریم حقیقت. او به جای فرار از خطر، به دل آن زد؛ به‌جای دل‌بستن به دنیا، دل کندن را آموخت. قصه‌اش شبیه قصه‌های معمولی نیست. اگر می‌خواهی با مسیری آشنا شوی که به جای عافیت، به یقین ختم شد، چند لحظه با ما بمان… این روایت، صدای قدم‌های کسی‌ست که برای باورهایش، تا آخر خط رفت.

Read more

شهید اندرزگو؛ سایه‌ای که کابوس ساواک و فرماسون‌های رژیم پهلوی شد

آقا جان (آیت الله خامنه‌ای) در دهم مرداد ۱۳۵۹درباره چریک مسمان مبارزی صحبت می کند که احتمالا همه نام او را شنیده ایم اما خیلی با راه و روش زندگی او آشنا نشدیم. آن چریک مسلمان کسی نیست جز شهید سید علی اندرزگو.

در ادامه می فرماید باید هر کدام از ما از این شهید کمتر شناخته شده درس بگیریم. باید اعتراف کنم تا قبل از امروز فقط نام این شهید بزرگوار را شنیده بودم و چیزی درباره مسیر زندگی او نمی دانستم.

Read more

وصیت نامه حامد جوانی: یا حسین، نمی گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود

حامد جوانی، دل‌باخته‌ی حضرت ابوالفضل(ع)، از همان کودکی شهادتش را شبیه قمر بنی‌هاشم نقاشی کرده بود؛ بی‌دست، بی‌چشم، غرق در عشق و پر از ترکش. در یکی از روزهای داغ اردیبهشت، در دل لاذقیه، محاصره شد و باران گلوله‌ها بدنش را شکافت، اما قامتش، ابوالفضلی ماند.

۲۰ روز در کمای بیمارستان بقیه‌الله، اما مهمانانی آسمانی داشت؛ وقتی سردار سلیمانی بالای سرش آمد، اشک ریخت و گفت: «من برای خودم گریه می‌کنم، نه برای حامد… او به آرزویش رسید، من جا ماندم.» و بعد، با اندوهی پدرانه ادامه داد: «آچار فرانسه‌ام را از دست دادم… حامد همه‌فن‌حریف بود، ستون عملیات‌هایم…» حامد رفت، اما ردِ نگاهش، ردِ ایمانش، در دل‌ها ماندگار شد.

Read more

وصیت نامه قاسم سلیمانی: جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم ها می مانند

شهید قاسم سلیمانی، مردی بود با دستانی خالی و قلبی لبریز از شوق دیدار خدا. او نه در پی نام بود، نه به دنبال نان؛ تمام دارایی‌اش اشک‌هایی بود که برای مظلوم ریخت و گام‌هایی که بر خاک جبهه دوید تا دین بماند و حرم نلرزد.

در وصیت‌نامه‌اش، با چشمانی اشک‌آلود از خدای خود سخن می‌گوید؛ خدایی که چهل سال بر درگاهش ایستاد و تمنای وصال کرد.

او خود را جامانده‌ای از کاروان شهدا می‌داند، اما هر واژه‌ی وصیت‌نامه‌اش، فریادی است از عمق ایمان، عشق، و دلباختگی به حق، به ولایت، به فاطمه و فرزندانش، و به مردی که جانش را فدای جان او کرد: آیت الله خامنه‌ای (رهبر معظم انقلاب).

وصیت‌نامه‌ی او فقط یک وداع نیست؛ بیانیه‌ای است از وفاداری، بصیرت، و تعهد؛ نقشه‌راهی برای مجاهدان، سیاسیون، ملت، علما، و حتی فرزندان شهدا؛ که اگر این خیمه بماند، همه‌ی حرمت‌ها باقی می‌مانند.

Read more

وصیت نامه شهید چمران: دنیا را سه طلاقه کرده ام و به استقبال شهادت می روم

دکتر مصطفی چمران از چهره‌های شگفت‌انگیز تاریخ معاصر ماست. کودکی‌اش در تهران گذشت و در دانشگاه تهران فیزیک خواند. با بورسیه به آمریکا رفت و دکترای فیزیک هسته‌ای گرفت، اما دلش جای دیگری بود. زندگی راحت آمریکا را رها کرد و در مسیر آرمان‌هایش به مصر و سپس لبنان رفت، جایی که همراه امام موسی صدر، جنبش امل را پایه‌گذاری کرد. آثار مجاهدت‌های او هنوز در لبنان دیده می‌شود.

با آغاز انقلاب، به ایران بازگشت و در روزهای پرآشوب جنگ، گروه‌های چریکی نامنظم را شکل داد و ضربه‌های سنگینی به دشمن وارد کرد.

آخرین تصویر از او، خرداد سال ۶۰ در دهلاویه نقش بست؛ جایی که با خونش، خاک را به آسمان پیوند زد.

از شهید چمران برای ما، جز خاطره‌ای جاودان، دست نوشته‌ها و وصیتنامه‌هایی مانده؛ نجواهایی که عمق ایمان و عشقش را فریاد می‌زنند. در ادامه، بخشی از وصیتنامه‌ی او خطاب به امام موسی صدر را خواهید خواند.

Read more

وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی: این تو بوده ای که عاشق بنده ات بودی

شهید ناصرالدین باغانی، نوجوانی از تبار نور بود که دانشگاه امام صادق را رها کرد تا در دانشگاه خون و آتش امام حسین، فارغ‌التحصیل شود. در ۱۹ سالگی، با تنی زخمی و دلی لبریز از ایمان، برای خاموش‌کردن تیربار دشمن برخاست و به آسمان پیوست. گویی آمده بود تا چراغی روشن کند و زود برود.

Read more

وصیت نامه منصور آجرلو: خدایا شکر، مرگ در بستر را نصیبم نکردی

شهید منصور آجورلو، جوانی بود که با تمام وجودش به خدا عشق می‌ورزید. در وصیت‌نامه‌اش، با زبانی ساده و صمیمی، از توبه و رحمت الهی سخن می‌گوید و از اینکه در راه خدا قدم گذاشته، شکرگزار است.

او که خانه و عزیزانش را رها کرد، آرزویش این بود که با خون خود به دیدار معشوق بشتابد. شهیدی که به‌جای ترس از مرگ، از فرصت شهادت برای پاک شدن بهره گرفت و با قلبی آکنده از امید، به سوی جاودانگی پر کشید.

Read more

وصیت نامه بهروز آجرلو: خدایا خونم را اگر لیاقت باشد، زیر درخت اسلام بریز

شهید بهروز آجورلو، بسیجی عاشقی بود که دل در گرو خدا داشت و شهادت را نزدیک‌ترین راه رسیدن به معبود می‌دانست. او با قلبی سرشار از عشق الهی، تنها آرزویش را فدا شدن در راه اسلام می‌دید. وصیت‌نامه‌اش سرشار از اخلاص و شوق پرواز به سوی پروردگار است.

Read more

وصیت نامه محمد آب نیکی: خدایا از عمر این حقیر بکاه و به عمر رهبر عظیم الشان بیفزا

او عاشقی دلداده بود که جانش را در مسیر ایمان نهاد و با قلبی سرشار از عشق الهی، به سوی شهادت شتافت. در وصیت‌نامه‌اش، ردپای اخلاص، فداکاری و شوق وصال به معبود موج می‌زند؛ گویی از پیش، پرواز روحش را به آسمان‌ها نظاره کرده بود.

Read more

وصیت نامه محمد رضا آب نیکی: قدر این انقلاب را بدانید و هرگز تن به ذلت ندهید

محمدرضا آب نیکی، جوانی که دلش برای آسمان تنگ بود، در آخرین کلماتش بوی وداع و دلتنگی موج می‌زند. او با اشتیاقی سرشار از ایمان، گویی با پروازش به سوی آرزوی دیرینه‌اش، زمین را به امید آسمان ترک کرد، و در وصیت‌نامه‌اش تنها یک پیام داشت: قدر این راه را بدانید.

Read more