وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی: این تو بوده ای که عاشق بنده ات بودی

5/5 - (6 امتیاز)

شهید ناصرالدین باغانی، نوجوانی از تبار نور بود که دانشگاه امام صادق را رها کرد تا در دانشگاه خون و آتش امام حسین، فارغ‌التحصیل شود. در ۱۹ سالگی، با تنی زخمی و دلی لبریز از ایمان، برای خاموش‌کردن تیربار دشمن برخاست و به آسمان پیوست. گویی آمده بود تا چراغی روشن کند و زود برود.

شهید ناصرالدین باغانی

مشخصات فردی مشخصات شهادت اطلاعات مزار
نام: ناصرالدین تاریخ شهادت: 1365/12/11 محل مزار: بهشت زهرا
نام خانوادگی: باغانی محل شهادت: شلمچه قطعه: 24
تاریخ تولد: 1346/06/08 نحوه شهادت: اصابت گلوله به صورت و سینه ردیف: 76
محل تولد: قم سمت در جبهه: بسیجی شماره: 23

 

متن وصیت نامه شهید

بسم رب الشهداء والصدیقین

اینجانب ناصرالدین باغانی، بنده حقیر در درگاه خداوندیم، چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم، سخنم را درباره عشق آغاز می کنم؛

ما را به جرم عشق مواخذه می کنند، گویا نمی دانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق؟

خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی، عشق به سینه مادر را به من یاد دادی، اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی، مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه؛

به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم، اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو، فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها، عشق های دروغین است.

فهمیدم که “لاینفع مال و لا بنون” فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود”یفرالمرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و…”

پس به عشق تو دل بستم، بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خودم آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری،

فهمیدم که در این مدت که فکر می کرده ام عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام، این تو بوده ای که عاشق من بوده ای و مرا می کشانده ای؛ اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم ولیکن وقتی توجه می کنم، می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتادم ولی باز به راه مستقیم آمده ام؛

حال می فهمم که این تو بوده ای که عاشق بنده ات بوده ای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی، بنده را چه که عاشق تو بشود.

آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم اما تو دست برنداشتی و اینقدر به اینکار ادامه دادی تا بالاخره من گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام و چه خیال باطلی!

این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود، مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم، آخر تو بزرگ بودی و من کوچک، تو کریم بودی و من لئیم، تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از این همه احسان تو بودم؛ کمند عشقت را محکم تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم؛

اولین جرعه آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سرمی گرداندی، پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی.

هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی؛ اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم.

ای عاشق من! ای الهه من! پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار، تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی؛ حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری!؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زدی، چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای!؟

اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی، پیاله را خود می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی.

به آهی گنبد خضراء بسوزم… جهان را جمله سر تا پا بسوزم

بسوزم یا که کارم را بسازی… چه فرمایی بسازی یا بسوزم.

 

وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی

اما شهادت چیست؟

آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رُخ یار می شود. آن هنگام را جزء شهادت چه نام دیگری می توانیم داد؟

آن هنگام که رزمنده ای مجاهد، به سوی دشمن حق می رود و ملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله برمی آورد و پا به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد، آن هنگام را جزء شهادت چه نام می توانیم داد؟

شهادت خلوت عاشق و معشوق است؛ شهادت تفسیربردار نیست؛

ای آنانی که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید؛ فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.

شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید بر خود بگیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد، شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل شان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید.

شهید را شهید درک می کند، اگر شهید باشید، شهید را می شناسید وگرنه آیینه زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی کند که نمی کند.

برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد؛ شهدا به حال شما غصه می خورند و از این در عجبند که چرا به فکر خود نیستید، به خود آیید، زندان تن را بشکنید.

قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآیید.

ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم … رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

 

متن وصیت نامه به رهبر عزیزم

وصیت شهید ناصرالدین باغانی به امام خمینی

اما رهبرم، ای که جان عالم به فدای تو باد، ای که همه عالم به فدای یک تار مویت. ای خمینی، ای ذخیرة الله للشیعه.

من خود را مدیون تو می دانم و سر و جانم را در طبق اخلاص گذاشته، فدایت می کنم؛ تو همان مصباح هدایتی، تو همان سفینه نجاتی که “ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه” و تو حسین زمانه بودی که در شب تاریک ظلم درخشیدی و با نورت دل های تاریک ما را روشن کردی.

تو بودی که به ما یاد دادی که تکلیف ما را سیدالشهداء مشخص کرده است؛ تو بودی که به ما یاد دادی که هر که به پیامبر گرویده است، ماموریت استقامت دارد و ما درس شهادت را از تو آموختیم که تو خود پدر همه شهدایی.

خدایا! عمر این چراغ هدایت را تا ظهور حضرت حجه صاحب العصر والزمان، حضرت مهدی(عج) طولانی گردان.
امّا امت مسلمان و شهیدپرور ایران، پیرو امام باشید نه در حرف بلکه در عمل، گوش دل به سخنانش بسپرید و حرف هایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرده غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید؛ اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد.

اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را ترویج می کنند به عبارت دیگر مروج تز جداییِ دین از سیاست هستند و می گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشت و رهبری کرد و انقلاب پیروز شد، خدا پدرش را بیامرزد، ولی حالا باید برود، گوشه حوزه ها درس و بحث را ادامه دهد.

این منحرفین را بشناسید و از صحنه انقلاب بدرشان کنید؛ اینها همان هایی هستند که با نام های مختلف ولی با یک ماهیّت، مطهری را شهید کردند، بهشتی را با تهمت ها و فحش ها ترور شخصیت و سپس با کینه شیطانی ترور فیزیکی کردند؛ اینها همان هایی هستند که شیخ فضل الله نوری را بر سر دار کردند و شادی کردند و آنها همان هایی هستند که اگر دستشان به امام برسد …

اینان دشمن روحانیتند؛ روحانیت را نمی خواهند، می خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند؛ اینان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد می آورند؛ فقه جدید می سازند با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند؛ با لباس وحدت، تفریح وحدت می کنند.

وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است، امّا می توانم موارد متعددی را بشمرم که از فرمان امام اطاعت نکرده اند، آن وقت این را تحکیم وحدت می گویند، مردم مسلمان، دشمن اسلام را بشناسید.

جنگ با عوامل خارجی مسئله سختی نیست امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند؛ منافقین از کفّار بدترند؛ با جدایی از این منحرفان، قلب امام را شاد کنید.

مسئله دیگر اینکه در مصائب و مشکلات صبر کنید.”ان الله مع الصابرین” بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون؛ کربلا رفتن خون می خواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد؛ ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است؛ پیام را شما بدهید، خون از ما.

بدانید که”ان الله یدافع عن الذین آمنوا” ما همه وسیله ایم، اصلا این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند؛ پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید.

هوای نفس را مغلوب کنید، برای خدا کار کنید؛ در کارها نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت.

به مستحبات اهمیّت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید، به خدا نزدیک شوید؛ با انجام نوافل مخصوصاً نافله شب، صبر را پیشه خود کنید و بدانید امم پیش از شما هم سختی بسیار دیدند، با فساد و عوامل فساد به سختی مبارزه کنید چون دشمن می خواهد از همین راه، ما را به اضمحلال بکشاند.

از همۀ رفیقان و دوستان و آشنایان که حقی بر گردن من دارند، طلب حلالیت می کنم و عاجزانه می خواهم که مرا حلال کنند بلکه بار گناهم سبکتر گردد.

 

متن وصیت نامه به والدین عزیزم

خانواده شهید ناصرالدین باغانی

پدر و مادر عزیزم، می دانم که در طول زندگیم نتوانستم حق شما را به خوبی اداء کنم اما استدعا دارم برای من دعا کنید و بخواهید که شهادتم مقبول حضرت حق قرار بگیرد بخواهید که خدا این قربانی را از شما بپذیرد در این صورت من هم اگر حضرت حق اجازه دهد، شفاعت شما را می نمایم.

بدانید که خون من رنگین تر از خون علی اکبر امام حسین(علیه السلام) نیست، من هم مثل شهدای دیگر، غم و اندوه به خود راه ندهید که نصرت خدا با شما هست؛ بدانید که من از همان روز که قدم در این راه گذاشتم روی ساکم نوشتم مسافر کربلا و قصد کردم که اگر کربلا آزاد شود شما را به کربلا ببرم، اما الان دو سال و نیم از آن موقع می گذرد و هنوز به این آرزو نرسیده ام.

هر موقع که در شهر ساک به دست راه می روم، طرفی را که مسافر کربلا روی آن نوشته ام به طرف پایم می گیرم که کسی نبیند چون از روی این امت شهید پرور و خانواده های شهدا خجالت می کشم؛ می ترسم مادر شهیدی این جمله را ببیند و ناراحت شود، هر چند به این آرزویم نرسیدم اما این بار به نزد خود اباعبدالله(ع) می روم و در جوار او ماوی می گزینم.

مادرم این بار آخر که به تهران آمدم برای اینکه از خجالت دربیایم، تو را به مشهد بردم و اگر میسر می شد مطمئن باش که به کربلا نیز می بردمت اما گویا خداوند چنین خواسته است که دیدار ما به روز قیامت در صحرای محشر بیافتد.

پدر و مادرم و برادران و خواهرم، بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت، بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد، بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است، خدا نکند که کاری کنید که اجر خود را ضایع کنید؛ شما از این به بعد خانواده شهید هستید.

طوری رفتار کنید که در شأن شما باشد؛ بدانید به جای شهید، خدا به خانه شهید می آید. بدانید که من از دانشگاه امام حسین(ع) فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا گرفتم؛ کلاس، کلاس عشق بود، درس، درس شهادت، تخته سیاه گستره وسیع جبهه های حق علیه باطل، گچ ها خون و قلم ها اسلحه مان بود؛ استادمان آقا اباعبدالله الحسین(ع) بود که خود پدر شهید است و پسر شهید است و شهید است و برادر شهید است و عموی شهید است و دایی شهید است و تکلیف ما را هم همان معین کرد و ما هم این تکلیف را انجام دادیم و قبول شدیم و هنگام امتحان استادمان بالای سرمان بود.

پدرم حسین وار بایست و مادرم زینب گونه مقاومت کن و برادرانم استوار و خواهرم چون کوه بایستید، بدانید وظیفه همه ما شهادت در راه دوست است؛ ای کاش هزار جان داشتم تا هزار مرتبه در راه دوست قربانی می شدم.

خود او به ما جان را داده است و خود او هم آن را از ما می خرد، خدا به همه شما اجر و صبر عنایت فرماید و شما را هم در جوار رحمت خود جای دهد که هر کس در جوار رحمت او جای گرفت به فلاح و رستگاری رسید.

باز از شما پدر و مادر خوبم طلب حلالیت می کنم. برادرانم محسن، هادی و محمد بدانید مسئولیت برادر شهید بودن سنگین است، خیلی از کارهایی را که می کردید دیگر نباید بکنید؛ باید تلاش و فعالیت تان را در راه خدمت به اسلام زیادتر کنید، شما هم باید خود را تعالی دهید تا شهید شوید.

برادران کوچکترم، هادی و محمد درس خود را خوب بخوانید و خود را برای خدمت به اسلام پرورش روحی و فکری دهید و بدانید با درس خواندنتان جلوی پایمال شدن خون شهدا را می گیرید، از شما به خاطر این که برادر خوبی برای شما نبودم حلالیت می طلبم و خواهر مهربانم در شهادت من بی تابی نکن، خود را چون زینب(س) فرض کن و بدان که اجر زیادی نزد خداوند داری، سعید و مسعود خود را برای شهادت پرورش بده، همچنان که باغبان، میوه را برای چیدن پرورش می دهد.

بدان برای هر مرگی به غیر از شهادت در این زمان برای جوانان ننگ است، عار است که انسان در رختخواب بمیرد، مرگ سرخ بهترین مرگ هاست؛ با شیر خود عشق حسینی(ع) را به فرزندانت بیاموز، خود نیز زینب گونه باش و مرا هم به خاطر این که نتوانستم حقت را به شایستگی اداء کنم ببخش و حلال نما.

در پایان از تمامی فامیل و آشنایان و همه و همه طلب حلالیت می نمایم و اگر بنده نیز بر گردن کسی حقی داشتم از آن گذشتم، امیدوارم که خداوند نیز با من چنین رفتار کند.

نماز قضا یادم نمی آید که داشته باشم و اگر داشته باشم بجا آوردم اما با این وجود هر وقت که توانستید برای من نماز بخوانید چون در نمازهایم نتوانسته ام حق نماز را اداء کنم.

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق… بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.

به امید دیدار در سرای باقی در جوار رحمت حق در کنار آقا اباعبدالله الحسین(ع) و فاطمه الزهرا(س) از همه التماس دعا دارم.

والسلام علی من التبع الهدی

 

شهید ناصرالدین باغانی

شهید منصور آجرلو– تاریخ شهادت: 1365/12/11

ناصرالدین در هشتم شهریور ۱۳۴۶ در شهر قم به دنیا آمد. پدرش اصغر کارمند بود و مادرش رقیه نام داشت. در رشته معارف اسلامی تا مقطع کاردانی درس خواند. به عنوان بسیجی به جبهه رفت و سرانجام در یازدهم اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه، بر اثر اصابت گلوله به صورت و سینه‌اش به شهادت رسید. پیکرش در بهشت زهرای تهران آرام گرفته است.

سرباز گمنام
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *