شهید اندرزگو؛ سایهای که کابوس ساواک و فرماسونهای رژیم پهلوی شد
آقا جان (آیت الله خامنهای) در دهم مرداد ۱۳۵۹درباره چریک مسمان مبارزی صحبت می کند که احتمالا همه نام او را شنیده ایم اما خیلی با راه و روش زندگی او آشنا نشدیم. آن چریک مسلمان کسی نیست جز شهید سید علی اندرزگو.
در ادامه می فرماید باید هر کدام از ما از این شهید کمتر شناخته شده درس بگیریم. باید اعتراف کنم تا قبل از امروز فقط نام این شهید بزرگوار را شنیده بودم و چیزی درباره مسیر زندگی او نمی دانستم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم واقعا ببینم شهید اندرزگو کیست! این شد که سفر تحقیقاتی کوچک من شروع شد.
سفری که در انتهای آن فقط یک سوال از خودم می پرسیدم؛ چرا تا به امروز او را نمی شناختم!
مشخصات فردی | مشخصات شهادت | اطلاعات مزار |
نام: سید علی | تاریخ شهادت: 1357/06/02 | محل مزار: شهدای بهشت زهرا(س) |
نام خانوادگی: اندرزگو | محل شهادت: تهران | قطعه: 39 |
تاریخ تولد: 1317/01/01 | نحوه شهادت: درگیری با ماموران ساواک | ردیف: 72 |
محل تولد: تهران | سمت : چریک مسلمان مبارز | شماره: 55 |
زندگی پرفراز و نشیب شهید اندرزگو
سید علی اندرزگو سال ۱۳۱۸ در یکی از کوچههای سادهی محله شوش تهران به دنیا اومد؛ آن هم درست وسط ماه رمضان.
زندگیش از همان اول با سختی گره خورده بود. پدرش بنّا بود و بعدتر که کارش نگرفت، تو بازارچه گمرک دستفروشی میکرد. سید علی، آخرین فرزند خانواده بود با سه تا برادر و سه تا خواهر.
دوران بچگیاش با بازی و کار گذشت. تو مدرسه فرخی درس میخوند و همزمان، برای کمک به پدرش، تو بازار شاگردی میکرد. اما چیزی در وجودش نمیگذاشت فقط به زندگی روزمره قانع باشد.
همان موقعها با شهید نواب صفوی آشنا شد. چهرهی نورانی و جسارت نواب طوری تو دلش نشست که زندگی سید علی رو برای همیشه عوض کرد.
وقتی درس و بازار را ول کرد و مبارزه را انتخاب کرد
با ورودش به گروههای مبارز، دیگر نه درس برایش اهمیتی داشت و نه بازار. عضو شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه شد و مسیر زندگیاش بهکلی تغییر کرد.
آنقدر درگیر مبارزه شد که زندگی مخفی را انتخاب کرد. نامش را تغییر داد، لباسش را عوض کرد، حتی چهرهاش را هم تغییر داد. با مدارک جعلی، بارها از شهری به شهری دیگر رفت.
پانزده سال تمام، ساواک به دنبالش بود، اما سید علی همیشه یک قدم جلوتر بود.
نقش مهمش در ترور حسنعلی منصور
اوج شجاعتش زمانی بود که در عملیات ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، شرکت کرد.
قرار بود جلوی مجلس، ماشین منصور را متوقف کند تا بقیه بتوانند کار را تمام کنند. خودش را جلوی ماشین پلیس انداخت، ترافیک بههم خورد و منصور مجبور شد پیاده شود.
شهید محمد بخارایی به او شلیک کرد و کار را تمام کرد. اما این سید علی بود که مطمئن شد منصور مرده است؛ جلو رفت و تیر خلاص را زد.
بعد از آن ماجرا، همه دستگیر شدند جز او. زندگی مخفیاش از همانجا شکل جدیتری به خود گرفت.
شاید برایت سؤال باشد که چرا حسنعلی منصور باید ترور میشد؟
حسنعلی منصور کسی بود که بعد از موافقت با عضویت او در شبکه فرماسونری لاینز، اقدام به تصويب قانون هولناکی در ایران کرد.
این قانون چیزی نبود جز قانون کاپیتولاسیون که طی این قانون اگر یک آمریکایی به یک ایرانی تجاوز می کرد یا حتی او را به قتل می رساند، ایران اجازه محاکمه او را نداشت.
وقتی با نامهای جعلی زندگی میکرد
از آن به بعد، هر جا که میرفت با نامی جدید میرفت: شیخ عباس تهرانی، عبدالکریم سپهرنیا، دکتر حسینی… حتی ۲۴ شناسنامه و چندین گذرنامه جعلی داشت. در قم، نجف، مشهد، افغانستان، لبنان و سوریه رفتوآمد داشت.
هر جا میرفت، پای درس علما مینشست و همزمان آموزش نظامی میدید.
وقتی برای رهبر انقلاب کلاس اسلحه میگذاشت
در مشهد، با بزرگان زیادی در ارتباط بود. حتی برای مقام معظم رهبری (که آن زمان طلبهای جوان بودند) کلاس آموزش اسلحه برگزار میکرد.
زنبیل به دست، اسلحهها را اینور و آنور میبرد. یکبار رهبر انقلاب تعریف کردند که او را با موتور گازی دیدند که چند خروس پشت آن بسته شده بود! پرسیدند: اینها چیست؟
سید پاسخ داد: اینها خروسهایی هستند که تخم میگذارند! اما واقعیت این بود که زیر خروسها نارنجک قایم کرده بود!
ماجرای شهادتش؛ آخرین افطار
سال ۱۳۵۷ بود، ماه رمضان. ساواک از طریق ردگیری تلفن و بازجویی از اطرافیانش، فهمید که سید علی قرار است برای افطار مهمان یکی از دوستانش باشد. همان عصر، وقتی با موتور بهسوی خانه میرفت، مأموران در خیابان سقاباشی محاصرهاش کردند. خودش را پشت یک ماشین پنهان کرد، اما گلوله خورد. همانجا، با آخرین نفسهایش، کاغذهایی که شماره دوستانش روی آنها نوشته شده بود را جوید و خورد تا به دست کسی نیفتد.
خانوادهاش تا ماهها از شهادتش خبر نداشتند. تا روز ۱۲ بهمن، وقتی امام خمینی وارد کشور شدند، فرمودند: «خانواده آقای اندرزگو را پیدا کنید، دلم میخواهد ببینمشان.» همانجا بود که مادر و فرزندان متوجه شدند سید علی شهید شده است.
امام، فرزندانش را روی زانو نشاند، به مادرش دلداری داد و فرمود: «ما محروم شدیم از مرد بزرگی که سالها تجربه داشت و جزو ستونهای نهضت بود.»
درسهایی از زندگی شهید سید علی اندرزگو
ایمان واقعی، پرهزینه است | سید علی از کار، هویت و آسایش گذشت؛ چون ایمانش فقط در دل نبود، در میدان بود. |
---|---|
مبارزه فقط اسلحه نیست | او هم درس میخواند، هم آموزش میداد، هم اسلحه جابهجا میکرد؛ یعنی در هر شرایطی میشود خدمت کرد. |
وفاداری تا آخر خط | در عملیات ترور منصور خودش جلو رفت و تیر خلاص را زد. تا آخرین لحظه پای عهدش ایستاد. |
شجاعتِ تنهایی | سالها تنها زندگی کرد، اما از پا ننشست. شجاعت یعنی حتی وقتی تنها بمانی، باز راهت را بروی. |
یک نفر هم میتواند تاریخ را تغییر دهد | رژیمی با آن عظمت ۱۵ سال دنبال او میگشت؛ اما نتوانست متوقفش کند. |
دشمن، همیشه با گلوله نمیآید | وقتی کارتر به ایران آمد، او فهمید خطر پشت لبخند است. این بصیرت هنوز هم درس بزرگی است. |
اخلاص یعنی گمنامی | حتی خانوادهاش تا ماهها بعد از شهادتش خبر نداشتند. او دیده نشد، اما تاریخ را ساخت. |
تقوا یعنی حفظ امانت حتی در لحظه مرگ | در آخرین لحظات عمر، کاغذهای حساس را جوید و با خونش مدارک را نابود کرد؛ تا حتی در مرگش هم، به هیچکس آسیب نرسد. |
سلام. واقعاً از خوندن زندگی شهید اندرزگو تأثیر گرفتم، مخصوصاً اون قسمت که با ساواک درگیر بود. ولی راستش برام سواله چطور تونست اینهمه سال فراری بمونه؟ یعنی چطور مخفی میشد؟ و واقعاً سلاح از خارج میآورد؟ اگه بیشتر بدونم، شاید بهتر بتونم عمق کار بزرگش رو درک کنم. ممنون از سایت خوبتون🙏
سلام و درود بر شما
خیلی خوشحالیم که با شهید سید علی اندرزگو ارتباط گرفتید. دقیقاً همین سؤالی که شما پرسیدید، یکی از رمزهای جذاب زندگی این مرد بزرگه؛ کسی که بهدرستی لقب «چریک هزار چهره» را گرفت.
شهید اندرزگو برای فرار از ساواک از اسامی و چهرههای مختلف استفاده میکرد؛ مثلاً خودش را گاهی «دکتر حسینی» معرفی میکرد، گاهی «شیخ عباس تهرانی»، یا حتی «عبدالکریم سپهرنیا». جالب اینکه صدا و دستخطش را هم تغییر میداد! طوری که حتی یک بار جلوی بازجوی خودش ایستاد و گفت: «من اندرزگو نیستم» و کسی باور نکرد که همان شخص فراری روبهرویش ایستاده!
از نظر عملیاتی هم فوقالعاده بود. روایت معتبری از رهبر انقلاب، آیتالله خامنهای وجود دارد که ایشان تعریف میکنند: شهید اندرزگو برای انتقال سلاح از زنبیل میوه استفاده میکرد! یعنی داخل یک زنبیل معمولی، اسلحه و مهمات میگذاشت و با آرامش کامل وارد زندان یا محل عملیات میشد، بدون اینکه کسی شک کند.
در مورد انتقال اسلحه از خارج هم باید گفت که بله، خودش شخصاً به کشورهایی مثل لبنان، عراق و پاکستان سفر میکرد. در لبنان با گروههای مبارز اسلامی ارتباط گرفت و توانست شبکهای برای واردات سلاح راهاندازی کند؛ آن هم در شرایطی که بهشدت تحت تعقیب بود.
شهادتش در شهریور ۵۷ اتفاق افتاد؛ زمانی که ساواک در یکی از کوچههای تهران او را محاصره کرد. در همانجا به شهادت رسید و صدای گلولهای که در آن شب پیچید، برای همیشه تاریخساز شد.
برای گرامیداشت نام این چریک بیصدا، امروز «جایزه ادبی شهید اندرزگو» هم برگزار میشود تا یاد و راهش زنده بماند؛ راهی که پر از شجاعت، تقوا، و مبارزه بود.
اگر علاقهمند هستید، حتماً زندگینامه کاملش را در همین صفحه بخوانید یا برای دوستانتان هم ارسال کنید. زندهنگهداشتن یاد شهدا یعنی زندهنگهداشتن مسیر ایمان و حق.